هر چه پیش خودش فکر می کرد متوجه نمی شد چرا از دستش ناراحت است؟ تمام این چند روز راکه با هم بودند مرور کرد اما چیزی به ذهنش نمی رسید. از قیافه درهم رفته، بی حالی و نگاه هایی که از او می دزدید دیگر مطمئن بود همسرش از دستش دلخور است.
اما چرا همه چیز مثل همیشه سرجایش بود؟ حرف هایش را که درست و محترمانه زده بود. رفتارهایش هم مثل همیشه بود. پس ناراحتی برای چه؟ باید از خودش می پرسید اما اگر طفره می رفت و جواب نمی داد چه؟
همین طور که بی حوصله کانال تلویزیون را عوض می کرد دید شبکه چهار آقای روانشناسی را نشان می دهد که می گفت: همیشه مشکل بر سر گفته ها نیست گاهی اوقات نگفته ها مشکل سازترند.
حرفش به دلش نشست. با خودش فکر کرد. گره کار همین جا بود. درست است این دفعه نگفته هایی که بهتر بود گفته شود مشکل ایجاد کرده است. اگر بعضی از جملات را زیباتر به همسرش بیان کرده بود حالا او دلگیر نبود. حرف هایش بی احترامی نبود اما صمیمیتش کم بود. نگفته هایی که اگر گفته می شد زندگی شان را زیباتر می کرد.
آخرین نظرات