خانه
رحمت خداوند بر چه کسانی است؟
ارسال شده در 15 مرداد 1396 توسط فرشته های کوچک من در حدیثانه

چه چیزی بالاتر از رحمت خداوند است، رحمتی که اگر تو را فراگیرد سبکبال می شوی. می‌توانی از منیت هایت به سوی آسمان خدایی شدن پرواز کنی. دست دیگران را هم بگیری و با خودت بالا ببری. انگار بارش رحمت الهی برای تو همیشگی است تو که فراگیرنده ی علوم الهی هستی.

قال الامام الرّضا - علیه السلام : رَحِمَ اللهُ عَبْداً أحْیی أمْرَنا، قیلَ: كَیْفَ یُحْیی أمْرَكُمْ؟وَ قالَ - علیه السلام - : یَتَعَلَّمُ عُلُومَنا وَیُعَلِّمُها النّاسَ.

 امام رضا- علیه السلام - فرمود: رحمت خدا بر كسی باد كه أمر ما را زنده نماید، سؤال شد: چگونه؟ حضرت پاسخ داد: علوم ما را فرا گیرد و به دیگران بیاموزد.

      «بحارالأنوار، ج ۲، ص ۳۰، ح ۱۳»

 

نظر دهید »
شکوه غلامی امام رضا (علیه السلام)
ارسال شده در 15 مرداد 1396 توسط رضوی در دهه کرامت

گرد پیری برسر داشت و این چهره اش را دلنشین تر کرده بود.

قامتش هر چند لرزان بود اما هنوز گام هایش همچنان پر هیبت و با شکوه می نمود.
شاید در نیمه شبی بوده باشد که صورتش را به سوی گنبد طلای امام مهربانی ها گردانیده و در دل چنین نجوا کرده باشد: امشب منتظر جوابت هستم آقا
و بعد همین که قلم را به عشق امام رضا به دست گرفته باشد کلمات این غزل خودشان بر روی کاغذ چنین صف کشیده باشند:
مضمون بکر، غیر تو پیدا نمی کنم
تا مدح توست، لب به سخن وا نمی کنم…

آن شب، جمعیت سرتاسر سالن را فرا گرفته بود. اما غلامرضا تنها خواسته اش پذیرش غلامی اش از امام بود. میان اسم و مسمّا پیوندی هست به یقین.
نگاهی به آسمان کرد. صدایش را صاف کرد و خواند.

مضمون بکر، غیر تو پیدا نمی کنم
تا مدح توست، لب به سخن وا نمی کنم
نامم اگر غلام رضا هست خویش را
با نردبان اسم تو بالا نمی کنم

چند ساعت از پایان شب شعر نگذشته بود که امام رئوف مزد غلامش را قبل از آنکه عرقش خشک شود، پرداخت کرد. غلامِ رضایی اش امضا شد.


پیشکشی ناچیز به روح بزرگ شاعر اهل بیت #غلامرضا_شکوهی که بعد از تقدیم آخرین شعرش به امام رضا، آسمانی شد.

 

 

امام رضا علیه السّلام شاعر اهل بیت غلامرضا شکوهی میلاد امام رضا علیه السلام نظر دهید »
من باشم و تو باشی و باران...
ارسال شده در 14 مرداد 1396 توسط زینب در دهه کرامت, آغازانه

تازگی ها نازک نارنجی شده ام مثل دختر بچه ها. کسی نیست دعوایم کند اما زندگی بی پستی بلندی می شود مگر؟ کم که می آورم هوای شانه ی بابایی را می کنم که بدوم و خودم را بیندازم توی بغلش و دست بکشد توی موهایم و نگذارد بغض کنم و نخواهد اشکم را ببیند. این روزها تا غم می آید توی دلم، هی می نشینم با تو به حرف زدن. تند تند، با بغض، بی بغض، با اشک بی اشک، بی صدا و بی صدا…
ته همه ی حرف هایم هم، می دوم تا روی شانه های مهربان تو.
مثل همین امروز ظهر…
این روزها را فقط باید مشهد می بود و میان صحن ها راه رفت و در ملغمه سکرآور اشک و شادی زائرانت غوطه خورد.
کاش می شد امروزصبح علی الطلوع را صحن گوهر شاد بود. توی ایوان مقصوره رو به روی گنبد طلا و یک آقایی که چفیه بر صورت، دم گرفته باشد:
شنیدم سجیتکم الکرم
شما رو رها کنم کجا برم
تو که آخر گره رو وا می کنی
پس چرا امروز و فردا می کنی؟

 

?ولادت حضرت انیس النفوس علی بن موسی الرضا علیه السلام مبارک باد?

5 نظر »
در پی هر تولدی مرگی است
ارسال شده در 5 مرداد 1396 توسط زینب در تلنگرانه

ما خانواده پرجمعیتی هستیم. البته حالا دیگر باید بگویم بودیم. شش پسر و چهار دختر. این ده تا بچه، هم تابستانی هستند، هم بهاری؛ پاییزی و زمستانی نیز. طبیعی است که در یک تعداد بالا چنین اتفاقی هم بیفتد. اما قسمت جالب ماجرا می‌دانید چیست؟ من و برادر کوچکم هر دو متولد مرداد ماه هستیم. هر کسی می‌شنود به نظرش جشن گرفتن دو تولد در یک خانواده آن هم در یک ماه و یک روز می‌تواند خیلی خاص باشد. ولی آن چه قلب تابستان خانواده ما را خاص تر کرده، نکته دیگری است. مرگ یک خواهر و برادر دیگرم در این ماه. یعنی دو تولد در آغاز این ماه و دو مرگ در میانه های آن. تلنگری عجیب که هر سال برایمان تکرار می‌شود و در گوش مان می‌خواند “خدا خودش داده خودش هم می‌گیره". مرداد برای ما، ماه دل نبستن های دائمی است.

1 نظر »
عمه مهربانم تولـدت مبارک
ارسال شده در 3 مرداد 1396 توسط زینب در دخترانه


با عشـق و علـاقه، آن مانتوی فیـروزه ای را که تازه برای مهـمانی خـریده ام می پوشم. روسریِ سورمه ایم را که در آن ترمه دوزی های آبی لاجوردی است، از داخل کمد بر می دارم و آن را لـبـنانی می بـندم. بهترین لباس هایم را پوشیده ام. همیشه همین جور است هر وقت لباس تازه ای می خرم اولین جایی که می پوشمش حـرم توست تا به خیال خودم آن را متـبرک کنـم. با ذوق و شـوق سوار ماشین می شویم و راه می افتـیم سویِ حـرم عمه جان! این لفظِ صمیمی را اولین بار از پدرم شنیدم که به شما می گفت عمه جان! ارادت او نسبت به شما به مـا هم منتقل شد و ما هم شما را عمه جان صدا می زنیم. به سمت پارکینگ شرقیِ حرم حرکت می کنیم. از دور گنـبد و گلدسته هایِ زیبایتان پیداست. چشمانم با دیدن گنبد باصفایتان برق می زند و بی اراده لبخندی بر لبم می نشیند. زیر لب سلامی می دهیم. “السلام علیک یا فاطمه المعصومه یا بنت موسی بن جعفر".
ماشین را پارک می کنیم و از میان هیاهوی دست فروش ها، راهی حرم می شویم. قدم هایمان را  به نشانه ادب آرام و شمرده بر می داریم. بعد از وارسی وسایل مان، وارد حرم می شویـم. نمی دانم چرا؟ اما من هم مثل همه به سمت درب ورودی می روم و بر آن بوسه می زنم. دو قدمِ دیگر بر می دارم. و این منم و گنبد زیبایتان از نزدیک تر. دوباره سلام می کنم. صحنِ آینه کاری شده ی روبرویم مسحورم می کند. معطل نمی کنم و از همان صحن وارد قسمـت بانوان می شوم. “به سمت ضریح”  بارها و بارها این مسیر را آمده ام و این تابلو را دیده ام اما باز هم برایم تازه است. به ضریح که می رسم چشم هایم پر از اشک است. دوباره سلام می دهم. برایم لذت بخش است این سلام ها.  یک گوشه خالی در اطراف ضریح پیدا می کنم و می روم آن جا می نشینم. خیره بر ضریح ات به کریمه بودنت  فکر می کنم. به آن روزهایی که خواهرم به امید همسایه شدنـت هر روز زیارتتان را می خواند و دعایش مستجاب شد. به آن روزهـایی که برا حل شدن مشکلم پیش شما می آمدم و مشکلم بر طرف شد. کرامت خاندان شما بی انتها است. خادم ها مشغول راهنمایی زوار هستند. یعنی می شود من هم روزی خادم حرم تان بشوم؟ دل کندن از این حریم سخت است اما وقت نماز است. خودم را به شبستان امام خمینی می رسانم و میان صف های جـمـاعت جا می گیرم و قامت می بندم. چه زیارت دلنشینی عمه جانم. آمده بودم تولدتان را تبریک بگویم. اما دلتنگی است دیگر! شب تولدتان هم به جای تبریک، درد دل کردم.

عمه مهربانم
تولـدت مبارک

 

نرجس سادات حقایقی 

1 نظر »
  • 1
  • 2
  • ...
  • 3
  • ...
  • 4
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8

آخرین مطالب

  • راه پیش رو...
  • صبح خانه
  • مثل زیگزاگ
  • گدایی در این خانه مرا خاتمه نیست...
  • حکایت جیبهای خالی این روزها...
  • بانوی آفتاب
  • برای علی اکبرم
  • چرا حجاب داری خانم؟
  • کلید خوبی ها
  • منزل به منزل تا غدیر

آخرین نظرات

  •  
    • بهارسمنان
    در صبح خانه
  •  
    • یوسف زهرا
    در برای علی اکبرم
  •  
    • یوسف زهرا
    در بانوی آفتاب
  •  
    • یوسف زهرا
    در حکایت جیبهای خالی این روزها...
  •  
    • یوسف زهرا
    در گدایی در این خانه مرا خاتمه نیست...
  • 12059m  
    • خاتم الاوصیاء (عج)فاضل آباد
    در کلید خوبی ها
  • the best mind  
    • حریم آسمانی
    در کلید خوبی ها
  •  
    • یوسف زهرا
    در کلید خوبی ها
  •  
    • یوسف زهرا
    در کلید خوبی ها
  • خادم المهدی  
    • فاطمیه سرابله
    در کلید خوبی ها
  • خادم المهدی  
    • فاطمیه سرابله
    در به رنگ مهربانی
  • خادمین حضرت قاسم بن الحسن علیهماالسلام  
    • حضرت قاسم بن الحسن(ع) تهران
    در نیمه پر لیوان
  • حوزه علمیه الزهرا(س) گلدشت  
    • الزهراء(س) گلدشت
    در بهشت رسیدنی است
  •  
    • یوسف زهرا
    در فرزند در حصار
  •  
    • یوسف زهرا
    در اخلاص اجر دارد
  •  
    • یوسف زهرا
    در شدنی نیست کَرَم داشته باشی اما...
  •  
    • یوسف زهرا
    در نیمه پر لیوان
  • پژوهش مدرسه علمیه حضرت زینب (س) میناب  
    • منتظر پرور
    در نیمه پر لیوان
  • ستاره مشرقي  
    • ستاره مشرقی
    در دخترانگی کن
  • ستاره مشرقي  
    • ستاره مشرقی
    در دخترم! دار و ندار و جان و دل من برای تو
  • تماس

جستجو

موضوعات

  • همه
  • آغازانه
  • بدون موضوع
  • تلنگرانه
  • حدیثانه
  • داستانک
  • دخترانه
  • دهه کرامت
  • روز دختر
  • زائرانه
  • شهیدانه
  • مادرانه
  • محجوبانه

پیوند ها

  • چهل تکه
  • سیب ترش
  • بخوان با ما
  • چی شد طلبه شدم؟
  • نبشته های دم صبح
  • همه چیز همین جاست
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان