دانه های تسبیح را تند تند بالا و پایین می کردم. با صلوات یا هر ذکر دیگری فرقی نمی کرد.
دنبال دارویی برای خاموش کردن آتشفشان درونم بودم چرا که سر تا پا نگرانی شده بود.
بند بند بدنم داشت از هم می پاشید. لبم، قلبم و پاهایم مال خودم نبودند.
سرگردان بودم به هر سویی. یک دفعه نگاهم چرخید و روی ساعت دیواری متوقف شد.
عقربه ها یک حس آشنا به من تزریق می کردند.
چه حسی؟
در ذهنم دنباله اش را گرفتم تا پیدایش کنم. گوش هایم زودتر پاسخم را دادند.
ساعت دوباره هشت شده وقت عاشقی است…
تلویزیون صلوات خاصه را پخش می کرد.
یا معین الضعفاء تو درمان گر دردهای بی درمانی جواب سرگردانی را تنها تو می توانی بدهی.
اللهم صل علی، علی بن موسی الرضا المرتضی، الامام التقی النقی و حجتک من فوق الارض و من تحت الثری الصدیق الشهید…
تکرار نامت تمام جانم را گل افشان کرد.
وقت عاشقی
آخرین نظرات