رستگاری به وقت نیمه مرداد
سی سال از رستگاری ات می گذرد.
آرام و بی هیاهو نشسته بودی آخر مجلس.
بی صدا رفتی. آن قدر که من با آن سن و سالم می گفتم خب چه طور تو؟ از تو باسابقه تر و فعال تر هم خیلیها بودند که. اما حساب و کتاب دفتر عشق جور دیگری بوده همیشه، ورای محاسبات ما.
قرار بود اسم تو نوشته بشود “شهید”
خودت هم می دانستی.
چون خیلی جاها امضاهایت را به نام محسن شهیدی می زدی.
این آخر وصیت نامه را بگو. چطور این شعر را نوشته بودی؟
“هدف ما جهاد در راه خداست
و
قربان شدن در این راه آرزوی ماست”
کمتر از یک ماه بعد از نوشتنش، تو را برای عید قربان قبول کرده بودند.
شاید “قد افلح من تزکّی” را برای خاطر شما نازل کرده باشند…
حالا ما هی بدویم کجا می توانیم به این خوش سرانجامی شما برسیم؟
آن هم برای مایی که شهید نفس شده ایم…
آخرین نظرات