خانه
بانوی آفتاب
ارسال شده در 8 مهر 1396 توسط دخترکی از تبار آفتاب در تلنگرانه, شهیدانه

تا یک سال شعله های آتشین خورشید، پوست تنش را تازیانه ها می زد.
تا آخر عمرش طعم غذای طبخ شده را نچشید.
این است شیوه عاشقی خانمی که، با چشمانش جسم چاک چاک معشوقش را روی ریگ های داغ دیده بود و می دانست وقت جدایی، تشنه جرعه ای آب بود.

تقدیم به خانم رباب

1 نظر »
برای علی اکبرم
ارسال شده در 8 مهر 1396 توسط زینب در شهیدانه, مادرانه

یکیک
 عصر که داشتم می رفتم هیئت، توی راه، پیش تر از من، پسرکی دلبرانه، دست توی دست مادرش؛ داشت شکّر زبانی می کرد و خروار خروار قند توی دل من آب. از پشت سر چقّدر قربان قد و بالایش رفتم، بماند.

شما که غریبه نیستید، همان لحظه توی خیال‌م آمد پسرم به این سن که برسد با خودم بیاورم‌ش مجلس عزای ارباب و…

دو
 آه! وسط روضه که علی علی گفتن ها شروع شد، تازه یاد پسرکم افتاد که توی خیالم سه ساله کرده بودم‌ش.

حالا مگر می‌شد دل کند ازش؟

با این که دل کندن جان‌کاه مادرم از پسران‌ش را دیده‌ام ولی تا این لحظه، هر چه می‌کنم نمی‌توانم راضی بشوم به نبودن و ندیدن این قدّ و بالا … اصلا! 
سه
مادر نیستم. اما بارها نشسته‌ام برای پسر بزرگ نداشته‌ام که ممکن است در جنگ شهید شود، گریه کرده‌ام.

 

#روضه_علی‌اکبر_لیلا

روضه علی اکبر مادر 1 نظر »
چرا حجاب داری خانم؟
ارسال شده در 26 شهریور 1396 توسط سولماز قنبري در تلنگرانه

‍ ‍ چرا حجاب داری خانم؟

چون با ارزشم

یعنی چی!!

یعنی عمومی نیستم

.اگه خوشگل بودی حجاب نمی‌کردی حتماً یه چیزی کم داری

آره بی‌عفتی و بی‌حیایی کم دارم

یعنی من بی‌عفتم..!؟

اگه با عفت بودی نمی‌ذاشتی از نگاه کردنت لذت ببرن

کیا..!؟!

همه مردا غیر از شوهرت

خب نگاه نکنن

خب وقتی داری گدایی نگاهشونو می‌کنی چه جوری ردت کنن؟

من واسه دل خودم خوشگل کردم..!!

حواست به دل اون خانمی که شوهرش با دیدن تو نسبت به ش سرد می شه یا اون پسر جوونی که شرایط ازدواج رو نداره هم هست؟

به اینش فکر نکرده بودم..!

من خودمو خوب پوشوندم تو مثل… لباس پوشیدی پس به من نگو امل

خب مُده

آخرین مُدت کَفَنه خانمی

هنوز جوونم بذار جوونی کنم فرصت دارم

اگه تو همین حالت ملک الموت بیاد ببردت چی؟

ینی جهنمی می‌شم؟! نه‌نه!

یعنی واقعاً بی‌حجابی ارزش سوختن داره؟!

راستش نه

پس خواهر گلم هم خودتو هم مردمو از این فتنه نجات بده

چطوری؟!

با حجاب با حیا با عفت با خدا

چیکار کنم که بتونم؟!

به رضایت خدا فکر کن به بهشت به امنیت حجاب به پاکیت

راستش چادر گرمه دست و پاگیره

بگو آتش جهنم گرمتر است اگر می‌دانستند (تؤبه۵۱)

دست و پا گیر بودنش حرف نداره

نه می‌ذاره پاهات کج بره

نه دستات آلوده گناه شه

خب خواهرم ؟

ینی خدا می‌بخشه؟

إنَّ اللهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیِعاً

خدا همه‌ی گناهان رو می‌بخشه

چقد مهربون، ولی آرزوهامو دوستامو… چیکار کنم؟

الَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ؟

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست

نظر دهید »
کلید خوبی ها
ارسال شده در 24 شهریور 1396 توسط رضوی در دخترانه

هر روز برای رسیدن به محل کارم باید سوار اتوبوس می شدم. سفر با اتوبوس های درون شهری، با همه ی سختی هایش تجربه اجتماعی جالبی است. شناخت جامعه ی کوچک انسانی در یک فضای کوچک، همیشه لذت بخش است. آن روز هم مثل همیشه سوار اتوبوس شدم و از پنجره مشغول تماشای آدمهای جورواجور و دنیای هزار رنگ شان بودم.

صبح بود. نورِ آفتاب از شیشه ی جلوی ماشین به چشمانم می خورد. همین دیدن مسافرانی را که تازه سوار می شدند برایم سخت می کرد. در میان شلوغی ورود و خروج ها، نورصورتی رنگ کوچکی را دیدم. به زحمت اما به سرعت سعی می کرد خودش را به بالای پله های اتوبوس برساند.

جلوتر که آمد خوب دیدمش. دخترک هشت نه ساله ای با روپوش صورتی رنگ مخصوص مدرسه. کیفِ چرخ دارش را به زحمت جا به جا می کرد. صورت مهتاب گونی داشت. چشمان درشت و روشنش با فاصله زیادشان از یکدیگر، هر بیننده ای را متوجه خودش می کرد. ریز اندام و لاغر بود. پاهای کوچکش از زانو به طرفین خم شده بود و این باعث می شد دخترک نتواند به خوبی راه برود.

تمام طول مسیر حواسم را به خودش جلب کرده بود. غرور و حیای عجیبی در نگاه و رفتارش موج می زد. اتوبوس به ایستگاه آخر که رسید دخترک زودتر از من پیاده شد. اسکناس کهنه و مچاله ای از جیبش درآورد و داد به راننده. راننده پاهای دخترک را که دید نگاه پر محبتی بهش انداخت.

مدرسه می خوای بری دخترم؟ این طرفا که مدرسه نیست؟

دخترک با لحن معصومانه ای گفت: یه خیابون بالاتره.

می رسونمت.

راننده دستش را دراز کرد تا دستانش را برای بالا آمدن از پله ها بگیرد. دخترک نگاه نجیبش را به زمین دوخت. من دیگه بزرگ شدم. به سن تکلیف رسیدم.

لحن پر حیا و غرور دخترک مثل یک نسیم خوشبو در فضای اتوبوس پیچید. نگاه که می کردی روسری ها جلو آمده بود.

این صحنه ها من را یاد حدیثی از امیر المومنین انداخت:

اَلحَياءُ مِفتاحُ كُلِّ الخَيرِ

حيا كليد همه خوبى هاست.

5 نظر »
منزل به منزل تا غدیر
ارسال شده در 18 شهریور 1396 توسط دخترکی از تبار آفتاب در تلنگرانه, داستانک

منزل اول

پرنده دل مان، پر می کشد به 1400 سال پیش. اواخر ذیقعده بود که منادیان و جارچی ها، شهر به شهر با پیک و ندا، همگان را به سفری که طلایه دار آن رسول خدا بود، دعوت می کردند.
شهر پیامبر سراسر هیجان و شور و شعف بود.
این اولین حجی بود که مسلمانان بعد از فتح مکه انجام می دادند. همراه و همسفر شدن با رسول خدا انگیزه خوبی بود که با هر جان کندنی که بود راهی سفر شوند.
خبرهایی در گوشه و کنار شهر پیچیده بود. قرار بود اتفاق عظیمی در این سفر رخ دهد.
خیلی ها نمی دانستند چه واقعه مهمی در راه است اما برخی خواص حدس هایی زده بودند.
روز کوچ راحله ها فرا رسید. یکی با شتر، دیگری با الاغ و برخی ها هم که وسع شان نمی رسید سختی راه را به جان خریدند و پیاده راهی سفر شدند.
ذوق و شوق سفر، پیر و جوان نمی شناخت. حتی زنان باردار هم در میان قافله دلدادگان بودند.
بعضی ها هم، دل خود را راهی کرده هر چند که جسم شان در شهر مانده بود.
میانه راه بود که علی بن ابی طالب با دوازده هزار نفر از اهل یمن، خود را به سیل خروشان جاری شده از جانب یثرب رساندند. همگی لبیگ گویان بعد از بر تن کردن لباس بندگی، راهی شهر امن الهی شدند.
طواف و سعی و عرفات و مشعر را قدم به قدم هم نوا با رسول خدا انجام دادند تا به عید بندگی برسند. با قربانی، صدقات و احسان زیباترین جلوه ی تعبّد را در برابر خالق یکتا رقم زدند. این رهایی از بردگی شیطان بود که این روز را عید کرد.
چند قرن پیش در چنین روزی بود که ابراهیم، مهر بی کرانه پدرانه را کنار گذاشت تا طوق بندگی را به گردان اندازد و روزی ماندگار برای تبلور ایمان به توحید و مرگ تردید برای همه به ماندگار گذارد.
حضرت موسی کلیم لله، هم همچو ابراهیم، سال ها بعد در همین روز بود که، پس از چهل روز نُدبه به درگاه الهی، خداوند بر او منت نهاد و با اعطاء الواح تورات، به ایشان و هم کیشانش شرافتی دو چندان بخشید و خاتم الانبیاء، رحمه للعالمین، هم، مُهر تایید بزرگی و عیدانه بودن را بر پیشانی روز قربان زد و آن را عید نامید و برای عظمت بخشی به آن سخنانی نورانی بخش و هدایت گر را در قالب حدیث همراهی و دوشادوش بودن مصحف شریف و اهل بیت طهارت و جدایی ناپذیری این دو که از انوار الهی برای به بیراهه نرفتن انسانیت است، برای حاضران مسجد خیف مناء و غایبان همه عصرها به یادگار گذاشت.

منزل دوم

لحظه به لحظه به واقعه عظیم، نزدیک و نزدیک تر می شویم. گام بعدی این بود که، دو روز بعد از عید بزرگ قربان، پیامبر(ص) ودیعه ای را به رسم انبیاء سلف، به علی بن ابی طالب داد تا نشانه و تلنگری باشد برای اتفاقاتی که قرار است در روزهای آینده رخ دهد.
سیزدهم ذی الحجه گام بزرگ بعدی از جانب روح الامین جبرائیل امین، برداشته شد و ایشان به رسم ادب و پیام رسانی از جانب حق، علی را امیرالمومنین خواند. گروه کوچکی که خود را از خواص می دانستد از سر اکراه و اجبار به این فرمان تن دادند. برخی دیگر همچون زهرا سلام الله این مسمّی برایشان تازگی نداشت چرا که می دانست همسرش چه جایگاه و مقامی در میان خلایق دارد.
مسلمانان همگی خشنود، از فرصت باقی مانده استفاده کردند و کوله بار خود را پر از معنویت نمودند. از همنشینی با رسول الله بهره بردند تا جهت سوغاتی پیشکش دوستان جاه مانده از سفر کنند.
زیر پوست این شادی اتحاد و قرب الهی، عده ای که متشکل از دو زن و شش مرد بود، در دل کعبه در حال توطئه چینی و سنگ اندازی در برابر واقعه عظیمی بودند که قرار بود در روزهای آینده اتفاق افتد. اینان با ابلیس عهدی شیطانی بستند که تا پای جان به آن وفا دار مانند.
در مقابل، جبهه ایمان از طریق نزول آیات اول سوره تحریم و آیه 74 سوره مبارکه توبه، پیامبر را با خبر نمود. اما رسول الله چون در موقعیت حساسی قرار داشتند و بیم لطمه به برنامه های پیش رو می رفت، صبورانه از آن گذشتند.
روز خروج از مکه، اشک مکه از خروج کعبه ناطق جاری بود. پیامبر ساعاتی قبل از اذان صبح، طواف وداع را انجام داد و پس از نماز صبح راهی مدینه النبی شد.

منزل سوم

دو روز مانده به واقعه عظیم، قافله حجاج با قافله سالاری اشرف الانبیاء به منطقه عُسفان رسیدند. جبرائیل برای چندمین بار بر پیامبرش نازل شد و یکی دیگر از نشانه های واقعه عظیم، را در قالب آیات ” فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ . عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ. فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ. إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِين” – 92-95 سوره حجر-
بر ایشان خواند تا انگیزه ای شود برای سرعت دادن به حرکت کاروان ها برای رسیدن به محل مقرر شده.
یک روز بیشتر به واقعه بزرگ نمانده بود که رسول خدا بعد از نماز باشکوه ظهر، با صدای بلند فرمود: خداوندا ! هر آن کس که مومن است محبت علی را در قلب او جای ده و هر کس در دل نفاق دارد و منافق می دانی، هیبت و عظمت علی را در دل او انداز.
با این سخنان، بر اندام منافقین لرزه افتاد و با دیدن موقعیت عظیم و شگفت آور امیرالمومنین، برای عملیاتی کردن نقشه شوم خود از حضرت رخصت خواستند تا زودتر به راه افتند و راهی خانه شوند. پیامبر دلیل این گریزانی را از ایشان جویا شد. چیزی برای گفتن نداشتند. با شرمندگی و علم به فاش شدن برنامه شان مجبور به ادامه همراهی شدند.

منزل چهارم

قافله سالار در کنار آبگیری کوچک در میانه راه با چند درخت کهنسال، دستور توقف داد.
سال ها بود برکه خم، مأمن امنی برای استراحت رهگذران بود.
همان عده انگشت شمار که در طول سفر فکرهای خطرناکی داشتند، این بار برخی از قافله ها را سریع حرکت دادند تا افراد متفرق شوند و پیامبر نتواند سخنانش را تمام آن اجتماع عظیم برساند. پیامبر، صبورانه دستور بازگشت و جمع شدن قطره قطره قافله ها را داد. می بایست دریای خروشانی به پا شود تا بتواند همه آلودگی ها را بشوید و پیام نور را به سرزمین های تشنه معرفت رساند.
اتفاق عظیم و سرنوشت سازی در حال وقوع بود. حماسه ساز این واقعه رسول الله و علی بن ابی طالب بود.
سنگ های آرمیده کنار برکه و جهاز شتران، منبر خاتم رسولان برای رساندن امر پرودگار شدند.
رسول خدا لب را به ثنای خداوند عالمیان گشود. همه جا سکوت بود. فقط صدای دلنشین ایشان فضای صحرا را پر کرده بود.
آتش سوزان آفتاب مانع از دل سپردن به سخنان شان نشد. چشم ها خیره به خاتم الاوصیاء شده بود. همه از خود می پرسیدند چرا این حرف ها را می زنند؟ هدف چیست؟ چه اتفاقی افتاده و این اقرار ها چرا؟
نفس ها در سینه حبس شده بود. رسول خدا دستان علی را به آسمان برد تا همه کائنات از سنگ ها و ریگ های بیابان گرفته تا انسان ها همگی شاهد این حماسه باشند.
حماسه ای که پیامبری پیامبرش و نقطه پایانی همه انبیاء و اوصیاء گذشته در این فرمان الهی جمع شده بود و آن وصی و جانشین شدن سید الوصیّن امیر المومنین علی بن اب طالب بود.
هر کس در دل شک و تردید داشت این پیام برایش تلخ و زقوم بود. آنان که ایمانی استوار داشتند پیام گوارای وجودشان شد و تا ابد این عید برای خود و خاندان شان عیدالله الاکبر شد.
دریای خروشان غدیر جاری است برای هدایت گری همه انسان های آزاده.

امیرالمومنین غدیر نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8

آخرین مطالب

  • راه پیش رو...
  • صبح خانه
  • مثل زیگزاگ
  • گدایی در این خانه مرا خاتمه نیست...
  • حکایت جیبهای خالی این روزها...
  • بانوی آفتاب
  • برای علی اکبرم
  • چرا حجاب داری خانم؟
  • کلید خوبی ها
  • منزل به منزل تا غدیر

آخرین نظرات

  •  
    • بهارسمنان
    در صبح خانه
  •  
    • یوسف زهرا
    در برای علی اکبرم
  •  
    • یوسف زهرا
    در بانوی آفتاب
  •  
    • یوسف زهرا
    در حکایت جیبهای خالی این روزها...
  •  
    • یوسف زهرا
    در گدایی در این خانه مرا خاتمه نیست...
  • 12059m  
    • خاتم الاوصیاء (عج)فاضل آباد
    در کلید خوبی ها
  • the best mind  
    • حریم آسمانی
    در کلید خوبی ها
  •  
    • یوسف زهرا
    در کلید خوبی ها
  •  
    • یوسف زهرا
    در کلید خوبی ها
  • خادم المهدی  
    • فاطمیه سرابله
    در کلید خوبی ها
  • خادم المهدی  
    • فاطمیه سرابله
    در به رنگ مهربانی
  • خادمین حضرت قاسم بن الحسن علیهماالسلام  
    • حضرت قاسم بن الحسن(ع) تهران
    در نیمه پر لیوان
  • حوزه علمیه الزهرا(س) گلدشت  
    • الزهراء(س) گلدشت
    در بهشت رسیدنی است
  •  
    • یوسف زهرا
    در فرزند در حصار
  •  
    • یوسف زهرا
    در اخلاص اجر دارد
  •  
    • یوسف زهرا
    در شدنی نیست کَرَم داشته باشی اما...
  •  
    • یوسف زهرا
    در نیمه پر لیوان
  • پژوهش مدرسه علمیه حضرت زینب (س) میناب  
    • منتظر پرور
    در نیمه پر لیوان
  • ستاره مشرقي  
    • ستاره مشرقی
    در دخترانگی کن
  • ستاره مشرقي  
    • ستاره مشرقی
    در دخترم! دار و ندار و جان و دل من برای تو
  • تماس

جستجو

موضوعات

  • همه
  • آغازانه
  • بدون موضوع
  • تلنگرانه
  • حدیثانه
  • داستانک
  • دخترانه
  • دهه کرامت
  • روز دختر
  • زائرانه
  • شهیدانه
  • مادرانه
  • محجوبانه

پیوند ها

  • چهل تکه
  • سیب ترش
  • بخوان با ما
  • چی شد طلبه شدم؟
  • نبشته های دم صبح
  • همه چیز همین جاست
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان